روزهای تنهایی

زخم هایم به طعنه می گویند:دوستانت چقدربانمک اند...!!!

"دوستت دارم"

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: سه شنبه 15 بهمن 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

عشقت

متولد کدوم ماهه؟

اول خودم،عشــــقم متولد مهرماهه!

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

نوشته ای برای...

               

 برای اونی نوشتم که نشدبه خودش بگم

آهاى تویى که قراره یه روز جای منو بگیری!!!

یادت باشه :

عاشق خوابه !!!!

خوراکی های
ترش خیلی دوست داره ...

لازانیا و پیتزا , غذاهای محبوبشه ....

هی بهش نگو این کارو کن ؛
اون کارو کن, عصبی میشه ....

آرومتر و صبورتر از اون نمی تونی پیدا کنی ....

عاشق بارون و گیتاره ...

وقتی مریضه هواشو خیلی داشته باش ...

چیزی را
تكرار نكن بدش میاد ....

وجودش آرامش کامله ....

خسته که باشه صداش دیوونت میكنه یا وقتی از خواب پا میشه ....

یادت باشه که...

اون
همه چیزِ منه ... حق ندارى اذیتش
کنی ...!!!

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

درد داره...
چقدر درد دارد وقتی که از عشقت
 
یک شماره خاموش مونده باشه برات . . .!
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

خستگی
 



من خیره نشسته ام ...

من خیره نشسته ام به نام تو...

من اینجا آتش گرفته ام و تو خیره به غبارهای بلند شده از خاکسترم خیره شده ای..

سکوت کرده ای..

با خودت می گویی: خیالی نیست.. می سوزد و می رود و ..

نمی دانی چه دردی دارد این سوختن..

نمی دانی..

و باز هم نمی دانی..

نمی دانی که همه را بیرون کرده ام جز تو.. فقط تو مانده ای..

.

دیرم شده اما باز چشم به راه تو مانده ام.. چشم به جاده سفید و..

می دانم که نمی شود این دم رفتن دوباره ببینمت..

خسته ام ..

و تو اندازه این خستگی ها را نمیدانی...


 
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

هیزم سوخته

 

کوله بارش سنگین بود

می گویند:پرازعشق است---پرازداستان!

اونقال است...

می گویند:خاطرات می گوید!

لحظه ای می نشیند!

یک استکان چای؛یک نگاه گرم وقدری سکوت!

وشروع داستان::::

گفت:این داستان است وبا آغاز کلام شیفته اش گشتم

انگارفراموش کردم هرآغازپایانی دارد!

انگارفراموش کردم داستان های مردغریبه همیشه پایانی تلخ دارد!

تنها ثبات داستان هایش مرگ عشق بود!مرگ احساس عاشقان!

ادامه می دهد...

می خندند،خنده اش مرابه یاد عشق می اندازد!

نگاهم می کند ومن عاشق میشوم---کنارآتش میرود،عجب سرمایی!!!

عجب عشقی دراین سرما جاریست !

وادامه می دهد...

زندگی ماننداین سرماست وعشق نیز آتش است که تورا گرم میکند

تورا زنده نگه می دارد!

پرسیدم:عاشقان کجایند؟؟؟گفت بایک لحظه درنگ:هیزم اند

عاشقان هیزم این آتش اند....

وای خدای خوبی ها،این قصه تلخ تراززندگی سخت من است!

گفتم:عاشقانی که بسوزند چگونه می مانند؟میروند ونابودمی شوند!

لبخندتلخی زد وتمام تنم به لرزه افتاد

گفت:عاشقی به ماندن نیست به سوختن است!

آن هیزمی که خوب میسوزد عاشق تراست

نابودنمیشود از بس هرلحظه عاشق تر می شود،عاشقان برای وصال باید بسوزند

خاکسترعشق می ماند ودود سیاه دوری وجدایی!!!

اما معشوقت گرم خواهدگشت دراین سرمای بی احساس!

گفتم :عاشقی بد وسخت است؟؟؟اشک درگوشه چشمش نقش بست!

گفت:من را که می بینی همان هیزم سوخته ام!

سوختم برای وصال ولی زمعشوق جدا ماندم !

عاشقی بدنیست اگرهردو عاشق باشید!

گفت:عاشقم کرد دیوانه اش که گشتم رهایم کرد

گفت:بادیوانگی بیگانه ام!

خواستم سخن بگویم دیدم اورفته وفقط خاکستری ازآتش بایک استکان چای

دست نخورده برجاگذاشته است!

دلم سوخت من نیز عاشق شدم،شدم همان هیزم سوخته!

رهگذر گذر کرد،نماندوندانست من عاشق اوگشته ام!

شایدعشق من جبران جدایی اوبود اما...

حال من مانده ام وحرف های یک رهگذر...

فراموش کرده بودم که رهگذرهمیشه  رفتنی است!

قول دادم که دیگر عاشق رهگذران نشوم!هرگز!

حال من شده ام نقال....

وتمام هدیه ام به رهگذران یک استکان چای ویک آتش گرم

                                وقصه ی هیزم سوخته است!!! 

 

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

هی پسر!!!

 

هی پسر...!

بگذار ترکت کنند...بگذار بخواهی و نشود...

بگذار دیگر فرقی نماند بین شب و روزت...

 

حالا حالا ها کف دست هایت که رو به اسمان می گیری و می خواهیش...

بگذار یک ارزوی براورده نشده بماند...

بگذار غم ته نشین شود ته نگاهت...صادق ترین قسم ات باقی بماند او...

بگذار یک حماقت محض باشد اصلا انتظار کشیدنش...

بگذارهر چقدر درد داشته باشد پشت پیشانی ات...

بگذار کسی پیدا نکند سر این کلاف را...

بگذار از محض‌ ِ"خودم بودن های" ِ مُدامت "گرفته" بیابندت...!

 

 

 

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: یک شنبه 6 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

نوشته ای برای تو

دل نوشته ای برای عشق ازدست رفته ام!!!

سلام ای بهترین بهانه ام برای زندگی!!!

آره منم همون مزاحم همیشگی!!!

به همه گفتی که دوستم نداری

گفته بودی که هیچ حسی بهم نداری

اما اگردوستم نداشتی باورم که داشتی

اگرحسی بهم نداشتی مورداعتمادت که بودم

میدانم که این روزهای آخربدجور ازم دلسردشدی

امابی انصافیه که بخاطر دیگران من را مواخذه کنی

خیلی زودجوابم کردی...اماخوب میدونم دلیل جواب کردنت را...

نمیدانم چه کسی مقصره؟؟؟خودم؟؟؟تو؟؟؟خانوادم؟؟؟خانوادت؟؟؟

امه هرکدومتون برای شکستنم تلاشی کردین...

نفرین نمی کنم ...امانمی توانمم ببخشم کسانی که شکستندمنو...!

کسانی که به بازی گرفتندم...کسانی که ازسادگیم سواستفاده کردند

امادیگر رفتی گرچه رفتنت مردانه نبود لااقل مردباش وبرنگرد

برای مردبودن لازم نیست که حتما پسرباشی نه دختر...

همین که باقلب کسی بازی نکنی مردی...!

الان قلبم میلرزه ازدرد...بغض توگلومه واشک توچشمام

ومن چیزی جزاین ندارم که بگم:

گل من باغچه نومبارک!

 

 

 

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامه مطلب
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

بغض من

سخت است وقتی ازبغض گلودرد میگیری وهمه میگویند:لباس گرم بپوش...!

این بغض کردن چه حس خوبیه چون وقتی خالیش میکنی انگارهمه دنیابه روت

داره لبخندمیزنه اما، مهمه اینه که این بغض روکجاخالی کنی بری توحموم

زیردوش گریه کنی یا تواتاقت توتاریکی گریه کنی یا زیرپتوگریه کنی یا بدون

شنونده ای توبیابون دادبزنی خودتوخالی کنی یا،یا این یامهمه یا بغل عشقت باشی

سرتوبذاری رو شونه هاش وگریه کنی ومحکم بغلت کنه وباتو همراه تو زار بزنه

وهمراهیت کنه یا زیربارون دست عشقت تودستت سرهاتونو بهم بچسبونید وبغض

تو خالی کنی هردوتاش لذت بخشه هرکسی یه نظری داره درکل بغض که میکنی

بایدیه شنونده داشته باشی تاخودتوخالی کنی حالاعشقت نباشه تواتوبوس یامترو با

یه پیرمردیاپیرزن حرف میزنی ودردل میکنی ویکم خودتوخالی کنی ولی اگه

عشقی داشته باشی واین عشق یه طرفه باشه یعنی فقط تواونو دوست داشته باشی

ولی اون تورو...توهمون مترو اتوبوس درددل کنی شرف داره

تایکی که دوساعت براش حرف بزنی واز دردت بگی جسمش پیش توباشه

وفکرش جای دیگه ای باشه واصلا درکت نکنه

اینجاست که این مطلب رو باید یادمون بیاریم. خوبی؟

گاهی باتمام تکراری بودنش غوغامی کند...!

ودرجوابش میتوان بزرگترین دروغهاراگفت... که خوبم...

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: دو شنبه 13 خرداد 1388برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

کم آوردم بخدا...!

کم آوردم

این روزها دست هایم خالی تر از همیشه رو به آسمان است 

و سرشار از نیاز بالا را می نگرم 

نمیدانم معجزه می خواهم یا کمی امید؟ 

 

این روزها تو را کم می آورم 

هر لحظه و هر لحظه و هر لحظه 

و نمیدانم در کجای نا کجا آباد زندگیم می توانم تو را بیابم 

 

کمت آوردم و اشک مجال صحبت هم نمی دهد 

دلم برای واژه های عاشقانه تنگ است 

برای خلوص احساسی که در تهاجم بهانه های روزمره به بیرنگی کشیده شده 

 

این روزها 

آسمان را زیر و رو میکنم شاید تصویر تو را نشانم دهد 

دلگیرم 

از دنیا 

که تو را از لحظه هایم گرفت و راه برگشت نیست 

 

می خواهم با خیالت زندگی کنم 

شاید همین جهان پس از مرگ تنها معجزه ای باشد که می توان امید داشت 

شاید پس از مرگ سهم عاشقانه هایم باشی 

من دیگر بی تو نمی توانم 

کمت آوردم.... 

میدانی؟!!!

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

تنهایی
 
بعضی چیزها را " باید " بنویسم

نه برای اینکه همه " بخونن " و بگن " عالیه "

برای اینکه " خفه نشم "

همین !!


یه وقتــــــایی هست که جواب همه نگرانیـــات و دلتنگیات
میشــه یه جمله
که میكوبن تو صورتــــت
"بهم گیر نـــــــده، حوصله ندارم ".......!


گاهــــی هیـــچ کــــس را نــداشــتـ ـه بـــاشـــی بهتــــر است

داشتــــن بعضــــی هـــا

تنهــــاتــــرت
مـــی کــنــد . . .
 
در تنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم

در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم

در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد و تلخت گریه کردم

در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم که ناگاه به یاد لحظه هایی که بودی و اکنون نیستی ایستادم و
 
آرام گریه کردم
 
ولی اکنون می خندم آری میخندم به تمام لحظه های بچگانه ای که به خاطرت اشک هایم را قربانی کردم
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

عشق یک طرفه

 

عشق یکطرفه: کسی را دوست دارید که دوستتان ندارد؟
 

وقتی کسی را دوست دارید که دوستتان ندارد، چه باید بکنید؟

 با اینکه ممکن است اولین واکنشتان به اصطلاح آویزان شدن و سعی در برقراری ارتباط باشد،

اما بهترین راهکار این است که واقعیت را بپذیرید و سعی کنید آن فرد را فراموش کنید.

"اگر ندیده بودمت، دوستت نمی داشتم. اگر دوستت نداشتم، عاشقت نمی‌شدم.

اگر عاشقت نشده بودم، دلم برایت تنگ نمی‌شد. اما همه این کارها را کردم، می‌کنم و خواهم کرد."

درد دوست داشتن کسی که هیچ علاقه‌ای در قلبش به شما احساس نمی‌کند، نابودتان می‌کند.

شما هم کسی را دوست دارید که دوستتان ندارد؟

پس احتمالاً با احساسات نومیدانه مربوط به آن آشنا هستید.

وقتی فکر کنید که آن فرد دقیقاً همانی است که می‌خواهید، این احساسات قوی‌تر هم می‌شوند.

بیشتر آدم‌ها با امید اینکه روزی بتوانند آن فرد را به دست بیاورند روزگار می‌گذرانند

اما این امیدها هیچ‌وقت به واقعیت بدل نمی‌شوند و آنها را با چشمانی گریان و دلی پردرد بر جای می‌گذارند.

عشق نافرجام را همه ما احتمالاً تجربه کرده ‌ایم.

منتظر وصال یک عشق شدن ممکن است شکستن قلبتان را به دنبال داشته باشد.

با اینکه به نظر دشوار می‌آید اما فراموش کردن و ادامه زندگی بهترین کاری است که می‌توانید انجام دهید.

وقتی کسی را دوست دارید که دوستتان ندارد، چه باید بکنید؟


ادامه مطلب
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

دل ساده....!

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

نامه رسمی

 نامه ی رسمی

 از:من خسته ی تنها

به:خدای آسمون ها

موضوع نامه همینه:من دوسش دارم خدایا

من اینجانب خسته،زده یک دل رو شکسته

حالا وجدان کثیفم،روبروی من نشسته

من لیاقتی نداشتم،رو غرورش پا گذاشتم

مدعی بودم میخوامش،سنگ شدم تنهاش گذاشتم

اون دلش پیش دلم بود،من دلم پیش خیانت

حرفای اون از ته دل،حرفای من از رو عادت

من یه خائنم که بعدش،از خود دنیا بریدم

این یه اعتراف تلخه،بعد اون خوشی ندیدم

آخ چه عشق ناروایی،آخ چه درد بی دوایی

لایق عشقش نبودم،حق من بود این جدایی

حق اون برزخ و من،لایق شعله ها نیستم

نفرینم نکرد دعا کرد،لایق دعاها نیستم

وسلام خدای خوبم،نامه ی منم تموم شد

هرچی پل بوده شکستم،نمیاد دیگه تموم شد...

 

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

بودنامردا.....

 

 

یه روز دختره به بهونه استخر از خونه میزنه بیرون و میره سر قرار.

سر قرار پسره ازش می پرسه:

امروز با چه بهونه ای زدی بیرون ؟

میگه به بهانه استخر ، پسره هم میگه خب اگه با این سروضع بری خونه که میفهمن!

بیا خونه ما سر تو خیس کن بعد برو..

دختره هم قبول میکنه

دختره میره حموم تو این موقع پسره به دوستاش زنگ میزنه ..

دوستاش که میرسن یکی یکی میرن توی حموم...

آخری که میره هر چی منتظر میمونن بیرون نمیاد

.
.
.


وقتی میرن توی حموم می بینن هر دوی اونا رگ


 دستشون رو زدن و پسره با خونش نوشته


 بود : نامـــــــــــــــردا . . . 


خواهرم بود.

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

من همانم



من همانم که از سلولی بوجود امدم

قدم بر خاک بیگانه با تمام بی گناهیم گذاشتم

روز را در هیاهوی بیگناهان دیگر گم شدم

شب را نه نماد حفقان بلکه مرحم دردهام قرار دادم

اسمان را سقفم و نه فالم قرار دادم

زمین را زندان بیگناهانی که به اشتباه یک نفر اسیر شدند دانستم

خورشید را سلطه گر و مغرور و ماه را مظلوم و رنگ پریده دریافتم

قلبم را صندوقچه ی رازهای کسانی کردم که خود هیچگاه با من همراه نبودند

بازوانم همیشه برای به اغوش کشیدنش باز بود ولی هیچگاه وجودش را حس نکردم

اشک را جلوه ی زیبایی ها و خنده را جلوه ی نا اگاهی ها یافتم...

ودر جایی که من اسیر شدم...زمستانم زیباتر از بهار...

زوزه ی گرگها ارامش دهنده تر از صدای پرندگان....

ندانستن بهتر از دانستن...و نفرت بهتر از عشق است...

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: جمعه 10 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

خدا را دوست بدارید


این قدر داغونم که هیچ کس تا حالا این حس و تجربه نکرده خیلی دلم گرفته

 

از دنیا خسته شدم از این که یه کوه ادم پشتتن و اما احساس تنهایی مثل خوره ذهنتو می خوره

 

چقدر حس مزخرفی

 

دلم شکسته دلم از تموم ادما شکسته

 

از ادمایی که فکر می کنی هعیشه با هاتن اما خیلی زود اونا هم وا می دن و تنهای تنهات می زارن

 

عجب دنیاییه..... می گفتن تف به این دنیا اما الان می دونم که چی دارن می گن

 

چرا سهم ادما همش تنهایی و غمه چرا وقتی دلت پره هیچ کس نیست که سرتو بزاری روی شونه هاش

و زار زار بزنی زیر گریه اون قدر که تموم این دنیای لعنتی رو اب ببره

 

وای خدای من

 

چرا تو دیگه صدامو نمی شنوی

 

 تو که هر موقع دلم می گرفت منو اروم می کردی

 

الان هم دستای پر محبتت رو می خوام همین

 

چیز زیادیه....

 

عزیز ترین ادمایی که دور و برم بودن این طوری اند اونایی که همیشه فکر می کردم عزیزترینم هستم

 

پشت پا به دلم زدن خدا چرا وقتی خندس باید پشتش گریه و غم باشه مگه شادی بده

 

 

خدایا  دلم گرفته شاید اگه ناراحتی نبود هیچ موقع ما بنده هات سراغت نمی اومدیم

 

خدایا دلم گرفته از ادمایی که تظاهر می کنن عاشقتن از ادمایی که .....

 

خدایا عشق چیه عاشقی کدومه ؟

 

چرا اون چیزی و که من اسمش و میزارم عشق همش سراب می شه خدایا عاشقی و یادم بده .

 

شرط عاشقی عشق تویه؟؟؟؟خوب یادم بده یادم بده همش عاشق تو باشم

 

خدایا تو دنیات تنهای تنهام جز تو کسی رو ندارم تو پناه منی تو تنهایی هام تنهام نزار

 

خدایا دلم گرفته ارومم کن همین ....چیز زیادیه که منه بنده ازت می خوام فقط ارومم کن.

 

ارومم کن که خیلی داغونم ..خیلی....

 

دوست دارم خدا تو دیگه منو فراموش نکن تو تنهام نزار همین.....

دوست دارم خدا ...فقط نگام کن...فقط نگام کن

 

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: جمعه 10 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

سلام

دلم گرم خداوندیست که با دستان من گندم برای یاکریم خانه می ریزد....!

چه بخشنده خدای عاشقی دارم...!

که میخواندمرابا آنکه میداندگنهکارم....!

دلم گرم است میدانم بدون لطف اوتنهای تنهایم...!

برایت من خداراآرزو دارم...!

روزگارتون سرشارازحس باخدابودن....!

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

دکلمه بسیارزیبا

گاو ما ما مي كرد
گوسفند بع بع مي كرد
سگ واق واق مي كرد
و همه با هم فرياد مي زدند حسنك کجایی؟

شب شده بود اما حسنك به خانه نيامده بود.

حسنك مدت هاي زيادي است كه به خانه نمي آيد.

او به شهر رفته و در آنجا شلوار جين و تي شرت هاي تنگ به تن مي كند.

او هر روز صبح به جاي غذا دادن به حيوانات جلوي آينه به موهاي خود ژل مي زند.
موهاي حسنك ديگر مثل پشم ...

برای خواندن بقیه مطالب "ادامه مطلب" را کلیک کنید.


ادامه مطلب
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

سخته بخدا

 خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه…

دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه…

نتونه به هیچکی اعتماد کنه…

هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه,

آخرش برسه به یه بن بست …

تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه …

اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه

به اون هم نمی تونه بگه…

خبری از آسمون هم ندیده

مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده…؟!

بهش محل هم نداده

تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره …

خیلی سخته ادم خودش رو به تنهایی خوش کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله…

خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟!

خیلی سخته ادم احساس کنه خدا اونو از بنده هاش جدا کرده …

خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا …

پرده ی گناهات اونقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمی رسه…. ؟!

 

 

 

شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه….؟؟؟

 

 

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

رفیق

              

آخر دوستی و همکاری

آدم هایی که این جمله رو می شنون خوشبخت ترین آدم ها هستن

"عیب نداره با هم درستش می کنیم''

 ...   این جمله یعنی آخر هر چی دوستیه .......♥

 

        
و من چقدر ساده ام !!!

لحظه غم انگیزی است وقتی که دوباره جلوی واقعیت می ایستی و به چشم هایش خیره می شوی .

بد تجربه ای است و هر بار هم تکرار می شود درس نمی گیری .

یادت نمی ماند که رفاقت چقدر می تواند بنیادش بر باد باشد .

درست وقتی که فکر می کنی با همراهی دوستانت می توانی هر کوهی را جا به جا کنی‌، واقعیت چشم هایش را باز می کند و به صورتت زل می زند 
لحظه غم انگیزی است . وقتی که تنها می مانی و رفیقت همین طور که دارد دور می شود ، برایت دست تکان می دهد . سخت است که دوباره با خودت کنار بیایی . سخت است همه چیز را از اول شروع کنی . سخت است نگاه حق به جانبش را بگذاری به حساب شرمندگی اش از این که اینگونه با تو بازی کرده است .

لا مسب از بس که اتفاق ساده است ، همه چیز را پیچیده می کند . چرا هر بار تن می دهم به این بازی؟

چرا این تجربه های تلخ را این همه خوشبینانه تحمل می کن؟؟؟؟

    آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست

                               حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
 
 
آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود
 
                          
 
   
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
       
 
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

کوچه

این همه راه نرفته...با خود می گوید من باید آدم مهمی شوم،

اشک در چشمانش حلقه می زند؛

یاد روزهایی می افتد که کودکی ساده بود در کوچه ی خیالِ دخترکی،آرام می دوید.

هم بازی هم بودند؛آسوده می خندیدند و گاهی بلند گریه،گاه گاه همدیگر را نوازش می کردند،

بی آنکه انتظاری از هم داشته باشند؛یک دوست داشتنِ عمیق  میانشان جاری بود؛

بی آنکه بدانند دوست داشتن یعنی چه...روزها گذشت؛

بزرگ شدند و دیگر می دانستند دوست داشتن چیست،

اما انتظاراتشان از هم بسیار شده بود؛نگاه ها سنگین،حرف ها سنگین تر...

اکنون دهکده شان،شهر شده؛شهر کوچه های بسیار دارد اما نه مثل آن کوچه ی خیالِ دخترک...

 


ادامه مطلب
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

بارالها

                             

 

بار الها تنهایم گذاشت انکه جانم پیوسته جانش بود

بار الها فریادرسم رفت گشته ام تنها در این وادی نامردان

به که گله کنم؟به کجا پناه برم؟خدایا مرا ببین دگر بس است

خورد گشته ام از این همه پلیدی ها دگر روح در بدنم زیادی می کند

مرا ببر مرا از خودم جدا کن چرا که نفرت وجودم را فرا گرفته

اشک بر چشمانم جاریست اما پناهم در کنارم نیست

ناله میکنم اشک میریزم اما چه سود دگر جان جانان کنارم نیست

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

خودنوشت

گاهی به خودم میگم : برای چی می نویسی ؟

تو که نه رشته ی معارف و الهیات خوندی ؛ نه رشته ی تحصیلی ات ادبیات فارسی 

 بوده ، نه شغلت نویسنده و روزنامه نگاریه ، و نه به اندازه کافی مطالعه داری . تو

فقط یه دانشجوی ساده رشته مدیریت دولتی هستی ...

آیا این نوشتن یک احساس وظیفه ست ؟

چه کسی این وظیفه رو بعهده ات گذاشته ؟!

روزگاری تعداد آمار بادید کننده گان و کمیت تعداد نظرات روزانه برام مهم بود ، امروز

اون احساس رو به شکل قبل ندارم ...

با خودم میگم : آیا من صلاحیت نوشتن و انتشار در فضای مجازی رو دارم ؟

در جنگ بین دو نیمه ی خودم ، فعلا و بصورت علی الحساب می نویسم تا بعد چه پیش

آید ...

                    

 

 


 
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: شنبه 10 تير 1386برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

غم تنهایی

 

فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است

چشمانم غرق در اشکهایم شده ….
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….
همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد…

ادامه مطلب...


ادامه مطلب
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

باران غم

خوش آمدید

یک ساعت که آفتاب بتابد ،

خاطره آن همه شب های بارانی از یاد میرود


این است حکایت آدم ها ،

 فراموشی

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: دو شنبه 9 خرداد 1386برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

تاب بازی

تاب بازی....




کودکی هایم عاشق تاب بازی بود...

تاب می خورد و می خندید

بزرگی هایم هم تاب بازی را دوست دارد...

هر از گاهی دست بی تابی هایم را می گیرد و به تاب بازی می برد!

نمی دانم چه رازی در میان است...

ولی همین که بی تابی هایم را به تاب می سپارد

دیگر بی تاب نیستم!

بزرگی هایم تاب می خورد و می خندد...!

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

کاش....ای کاش.........

متن های زیبای عاشقانه و غمگین زیبا

از دل کوچه گذشتم از میون جاده ی خیس
این مسیر بدون برگشت که واسم هیچ آشنا نیست
میخوام آرامش بگیرم من که تو غصه اسیرم
حق من نیست مثل سایه توی تنهایی بمیرم…
.
.
.
کاش میشد هیچکس تنها نبود
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی باتو میمانم ولی
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود
سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دستهای تو ولی بالا نبود
باز هم گفتی که فردا میرسی
کاش روز دیدنت فردا نبود …

*****************

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

داستان غمناک به دنبال خوشبختی

 

                                                       

مرد، دوباره آمد همانجای قدیمی روی پله های بانک، توی فرو رفتگی دیوار یک جایی شبیه دل خودش، کارتن را انداخت روی زمین، دراز کشید، کفشهایش را گذاشت زیر سرش، کیسه را کشید روی تنش، دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش…


ادامه مطلب
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

خاطرات

خاطرات...

 

صندوقچه خاك خورده زندگيم را گشودم

تا مفهوم عشق و زندگي كردن را دريابم
اميد داشتم نوري بتابد و من آن عشق را ببينم
آيا عشق زندگي ام هنوز در آن صندوقچه كوچك من بود ؟


ادامه مطلب
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

خداااااااااااجونم

خودت هم می دونی . وقتی میام پیشت پیرهن ظاهرم رو می کَنم و قلب سیاهم رو نشونت می دم و می گم : ببین . فقط دست مهربون تو می تونه سفیدش کنه. اشکهام که دیگه طاقتشون سراومده ، برای اینکه خودشون رو به تو نشون بدن از چشمم بیرون می ریزند . بهت می گم: چی می شه اگه محبتت رو بفرستی و تیکه های شکسته قلبم رو بهم بچسبونی. نفَس عشقت رو توی روحم بدمی و زنده ام کنی؟

شرمندگی، شونه هام رو تکون می ده و هق هق گریه ام رو بلند می کنه. بی معرفتیها و بدقولی هام از جلوی چشمم رد می شند و عجز و ناله ام رو از ته دلم بیرون می ریزند . بهت التماس میکنم : یه فرصت دیگه بهم بده .



حرفهام رو پر از گریه می کنم و می گم :‏ می دونم شاخه های معرفتت رو شکستم و گلهای محبتت رو له کردم ولی حالا پشیمونم . اومدم آتشی کنم .



جمله آخری رو که می گم شوق اینکه قبولم کنی سیل اشکهام رو از تپه گونه هام سرازیر می کنه . انگار همه وجودم داره از چشمام فرو می ریزه . گردنم رو کج می کنم و اشکهام رو بهت نشون می دم و می گم : مهربونم! پشیمونم. 



      اسمت رو دور قلبم می گردونم و روی زبونم می زارم و صدات می زنم : 

                                           ای خدا! تنهام نذار





                       
 چرادیگه نمیایی ونظرنمیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

نامه اول

 

نامه اول


رفته ای اما….
خدایمان هست
بگذار هرگز پس از ما کسی از آنچه از تو بر ما گذشت چیزی نداند.
با رفتنت عاشق شدم و با بودنت جسمی کرخت بیش نبودم

 

به خیال خودت از خویشتنم کردی دور
غافل از آنکه من ازتوبه تو نزدیکترم

چنان چون روحی که در پایان سفر خود را به هجوم ناباوری های زمان سپرده بود
تا به امروز که جز وامانده های احساسات به یغما برده اش چیزی ندارد
و من مانده ام در میان مردمانی که دوست ترشان نمی دارم
و لحظه به لحظه احساس ترحم نسبت به شان در من جوانه می زند
از آن رو که مردگانی بیش نمی دانمشان که چشمان بسته شان را حریصانه به اشتیاق رسیدن به منافع شان باز نگاه داشته اند
و همان آنانند که به وقاحت چون انگشتانی به سویم نشانه می روند
و مرا متهم به کشتن نفس خویش می سازند که تو را به باور نشسته ام.
بی خبرتر از آنند که بدانند زجری لذت بخش در تمامی بند های تنم زاده شده ست
که مرا مسخ وجود ناوجودم می کند ومن در تهی گاه هستی فرو می شوم
و در هم لولیدن دو روح را احساس می کنم
و می بینم که به آرامشی ابدی دست می یابم
آری به عشقت زنده می شوم که عشق نفس بخشد و در آن نفس نباشد
آری بگذار هرگز کسی نداند که هزاران خواهش زنده در هر آن
مرا ملتمس آفریدگارم می سازد که تنها او می داند و بس.

 

آن که عاشقانه دوستت می دارد.
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

آرمان جوان مسلمان

                        آرمان جوان مسلمان 

شاعر شهیر فرانسوی «بول ژولری» هرگاه که می‌خواست سخنرانی کند، نخست به تعریف کلماتی می‌پرداخت که عنوان سخنرانی از آن تشکیل می‌یافت. اجداد ما نیز وقتی می‌خواستند در یکی از علوم سر رشتة کلام را باز کنند و یا راجع به مطلبی صحبت کنند، عادتشان همین بوده است، بنابراین، اشکالی ندارد که امشب بنده این روش را دنبال کنم، بنده کلامم را با تعریف «آرمان» و «بیان ویژگیهای اساسی جوانان» شروع می‌کنم و دربارة اسلام خلاصه می‌نمایم...

***

                                                    ادامه مطلب راحتماببینید


ادامه مطلب
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

نظریادتون نره

 

                                                    

                

عجایب شگفت انگیز قرآن

                                کلمات و دفعات تکرار در جمع آیات قرآن مجید
                                           دنیا (یکی ازنام های زندگی): ١١۵
                               آخرت (نامی برای زندگی پس از این جهان): ١١۵

                                                     یه سری ادامه مطلب بزن

                                           نظریاااااااااااادت نرررره


ادامه مطلب
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

سال نووو

 

 

افسوس مي خورم ....چرا؟

چرا با رفتن تو..............بهار مي ايد ؟...

امدي در سرماي زمستان...

به سردي زمستان بودي.....

به غم انگيزي شبهاي تنهايي.....

به خشکي برف ...مي روي..... بهار مي ايد ...

به نظر معامله خوبي است....

اميد ان دارم بهار گلي بر چهره ات بنشاند ...

چه اميد مبهمي...گردش روزگار خطا ندارد ....

زمستان هيچ گاه بهار را نمي بيند...

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

دیدم که من رو ندید کسی که هر روز دارم

سلام دوستای گلم 

دوستای عزیز که میایین بهم سر می زنید 

با نوشته هاتون اروم،ام می کنید .

شب داشت بارون می امد. نم نم بارون 

تو ی کوجهای خالی از ادما 

چند تا ماشین کناره های خیابون پارک بود نم نمه های بارون از کنار تیر چراغ برق اروم اروم می گذشت 


 


ادامه مطلب
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

سلام عشقم

سلام عشقم

 

امشبم مثه همه شبا دارم با تنهاییام ساز میزنم

 

گاهی یه نیگا پشت پنجره میندازم

 

به خونه های دیگه نگاه میکنم

 


 


ادامه مطلب
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

تقدیم به عاشقان به معشوق نرسیده

قسمت اين بود که من با تو معاصر باشم

تا در اين قصه ی پر حادثه حاضر باشم

حکم پيشانی ام اين بود که تو گم شوی و

من به دنبال تو يک عمر مسافر باشم

تو پری باشی و تا آنسوی دريا بروی

من به سودای تو يک مرغ مهاجر باشم

قسمت اين بود ، چرا از تو شکايت بکنم ؟!

يا در اين قصه به دنبال مقصر باشم ؟

شايد اينگونه خدا خواست مرا زجر دهد

تا برازنده ی اسم خوش شاعر باشم

شايد ابليس تو را شيطنت آموخت که من

در پس پرده ی ايمان به تو کافر باشم

  

دردم اين است که بايد پس از اين قسمتها

سالها منتظر قسمت آخر باشم !!


 

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

سال نو

خداوندا: براي دوستانم دعا ميكنم :

در این آخرین روزهای سال دلشان را چنان در جویبار زلال رحمتت شستشو دهي

 که هر جا تردیدی هست ایمان ،

زخمی هست مرهم ،

نومیدی هست امید

و هرجا نفرتی هست عشق جای آن را فرا گیرد.

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

ای خدا تنهام نذاررر


 

خودت هم می دونی . وقتی میام پیشت پیرهن ظاهرم رو می کَنم

و قلب سیاهم رو نشونت می دم و می گم :

ببین . فقط دست مهربون تو می تونه سفیدش کنه.

اشکهام که دیگه طاقتشون سراومده ،

برای اینکه خودشون رو به تو نشون بدن از چشمم بیرون می ریزند . بهت می گم:

چی می شه اگه محبتت رو بفرستی و تیکه های شکسته قلبم رو بهم بچسبونی.

نفَس عشقت رو توی روحم بدمی و زنده ام کنی؟
شرمندگی، شونه هام رو تکون می ده و هق هق گریه ام رو بلند می کنه.

بی معرفتیها و بدقولی هام از جلوی چشمم رد می شند

و عجز و ناله ام رو از ته دلم بیرون می ریزند . بهت التماس میکنم :

یه فرصت دیگه بهم بده .


حرفهام رو پر از گریه می کنم و می گم :‏

می دونم شاخه های معرفتت رو شکستم و گلهای محبتت رو له کردم

ولی حالا پشیمونم . اومدم آشتی کنم .


جمله آخری رو که می گم

شوق اینکه قبولم کنی سیل اشکهام رو از تپه گونه هام سرازیر می کنه .

انگار همه وجودم داره از چشمام فرو می ریزه .

گردنم رو کج می کنم و اشکهام رو بهت نشون می دم و می گم :

                                                   مهربونم! پشیمونم.


اسمت رو دور قلبم می گردونم و روی زبونم می زارم و صدات می زنم :

                                                  ای خدا! تنهام نذار


 

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به دل نگیر دراین ضیافت فقیرانه من دعوت نداری...! میدانی.... بهای زیادی دادم.... پیوندباآنکه دوستش ندارم... نمیدانم....عادلانه است برای تاوان پس دادنم یانه؟!!! تاوان سادگی هایم......!


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

روزهای تنهایی

CopyRight| 2009 , cilentcry.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM