روزهای تنهایی

زخم هایم به طعنه می گویند:دوستانت چقدربانمک اند...!!!

عشقت

متولد کدوم ماهه؟

اول خودم،عشــــقم متولد مهرماهه!

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

نوشته ای برای...

               

 برای اونی نوشتم که نشدبه خودش بگم

آهاى تویى که قراره یه روز جای منو بگیری!!!

یادت باشه :

عاشق خوابه !!!!

خوراکی های
ترش خیلی دوست داره ...

لازانیا و پیتزا , غذاهای محبوبشه ....

هی بهش نگو این کارو کن ؛
اون کارو کن, عصبی میشه ....

آرومتر و صبورتر از اون نمی تونی پیدا کنی ....

عاشق بارون و گیتاره ...

وقتی مریضه هواشو خیلی داشته باش ...

چیزی را
تكرار نكن بدش میاد ....

وجودش آرامش کامله ....

خسته که باشه صداش دیوونت میكنه یا وقتی از خواب پا میشه ....

یادت باشه که...

اون
همه چیزِ منه ... حق ندارى اذیتش
کنی ...!!!

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

درد داره...
چقدر درد دارد وقتی که از عشقت
 
یک شماره خاموش مونده باشه برات . . .!
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

خستگی
 



من خیره نشسته ام ...

من خیره نشسته ام به نام تو...

من اینجا آتش گرفته ام و تو خیره به غبارهای بلند شده از خاکسترم خیره شده ای..

سکوت کرده ای..

با خودت می گویی: خیالی نیست.. می سوزد و می رود و ..

نمی دانی چه دردی دارد این سوختن..

نمی دانی..

و باز هم نمی دانی..

نمی دانی که همه را بیرون کرده ام جز تو.. فقط تو مانده ای..

.

دیرم شده اما باز چشم به راه تو مانده ام.. چشم به جاده سفید و..

می دانم که نمی شود این دم رفتن دوباره ببینمت..

خسته ام ..

و تو اندازه این خستگی ها را نمیدانی...


 
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

هیزم سوخته

 

کوله بارش سنگین بود

می گویند:پرازعشق است---پرازداستان!

اونقال است...

می گویند:خاطرات می گوید!

لحظه ای می نشیند!

یک استکان چای؛یک نگاه گرم وقدری سکوت!

وشروع داستان::::

گفت:این داستان است وبا آغاز کلام شیفته اش گشتم

انگارفراموش کردم هرآغازپایانی دارد!

انگارفراموش کردم داستان های مردغریبه همیشه پایانی تلخ دارد!

تنها ثبات داستان هایش مرگ عشق بود!مرگ احساس عاشقان!

ادامه می دهد...

می خندند،خنده اش مرابه یاد عشق می اندازد!

نگاهم می کند ومن عاشق میشوم---کنارآتش میرود،عجب سرمایی!!!

عجب عشقی دراین سرما جاریست !

وادامه می دهد...

زندگی ماننداین سرماست وعشق نیز آتش است که تورا گرم میکند

تورا زنده نگه می دارد!

پرسیدم:عاشقان کجایند؟؟؟گفت بایک لحظه درنگ:هیزم اند

عاشقان هیزم این آتش اند....

وای خدای خوبی ها،این قصه تلخ تراززندگی سخت من است!

گفتم:عاشقانی که بسوزند چگونه می مانند؟میروند ونابودمی شوند!

لبخندتلخی زد وتمام تنم به لرزه افتاد

گفت:عاشقی به ماندن نیست به سوختن است!

آن هیزمی که خوب میسوزد عاشق تراست

نابودنمیشود از بس هرلحظه عاشق تر می شود،عاشقان برای وصال باید بسوزند

خاکسترعشق می ماند ودود سیاه دوری وجدایی!!!

اما معشوقت گرم خواهدگشت دراین سرمای بی احساس!

گفتم :عاشقی بد وسخت است؟؟؟اشک درگوشه چشمش نقش بست!

گفت:من را که می بینی همان هیزم سوخته ام!

سوختم برای وصال ولی زمعشوق جدا ماندم !

عاشقی بدنیست اگرهردو عاشق باشید!

گفت:عاشقم کرد دیوانه اش که گشتم رهایم کرد

گفت:بادیوانگی بیگانه ام!

خواستم سخن بگویم دیدم اورفته وفقط خاکستری ازآتش بایک استکان چای

دست نخورده برجاگذاشته است!

دلم سوخت من نیز عاشق شدم،شدم همان هیزم سوخته!

رهگذر گذر کرد،نماندوندانست من عاشق اوگشته ام!

شایدعشق من جبران جدایی اوبود اما...

حال من مانده ام وحرف های یک رهگذر...

فراموش کرده بودم که رهگذرهمیشه  رفتنی است!

قول دادم که دیگر عاشق رهگذران نشوم!هرگز!

حال من شده ام نقال....

وتمام هدیه ام به رهگذران یک استکان چای ویک آتش گرم

                                وقصه ی هیزم سوخته است!!! 

 

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

هی پسر!!!

 

هی پسر...!

بگذار ترکت کنند...بگذار بخواهی و نشود...

بگذار دیگر فرقی نماند بین شب و روزت...

 

حالا حالا ها کف دست هایت که رو به اسمان می گیری و می خواهیش...

بگذار یک ارزوی براورده نشده بماند...

بگذار غم ته نشین شود ته نگاهت...صادق ترین قسم ات باقی بماند او...

بگذار یک حماقت محض باشد اصلا انتظار کشیدنش...

بگذارهر چقدر درد داشته باشد پشت پیشانی ات...

بگذار کسی پیدا نکند سر این کلاف را...

بگذار از محض‌ ِ"خودم بودن های" ِ مُدامت "گرفته" بیابندت...!

 

 

 

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: یک شنبه 6 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

درباره وبلاگ

به دل نگیر دراین ضیافت فقیرانه من دعوت نداری...! میدانی.... بهای زیادی دادم.... پیوندباآنکه دوستش ندارم... نمیدانم....عادلانه است برای تاوان پس دادنم یانه؟!!! تاوان سادگی هایم......!


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

روزهای تنهایی

CopyRight| 2009 , cilentcry.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM