روزهای تنهایی

زخم هایم به طعنه می گویند:دوستانت چقدربانمک اند...!!!

رمان کلبه عشق (قسمت دوم-قسمت پایانی)

                                   

یکی از دوستان رضا که متوجه او شده بود واسمش بهزاد بود گفت:

رضااصلامعلوم است حواست کجاست ؟چراحواست رابه بازی نمیدی

اگرنمیتونی بازی کنی بذارباسعیدبازی کنم

 نه بازی می کنم 

 

 

 (منتظرنظرات شما عزیزان درموردوبلاگم -رمان هستم) 

 

 

 

  

 

 


ادامه مطلب
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

رمان کلبه عشق(قسمت اول)

 

                          

 صبح زود همراه هنگامه از منزل خارج شدند وپس از طی مسافتی در جلوی مدرسه دخترانه ایستادند

.هنگامه از ماشین پیاده شدو گفت:

 بعدازظهرخودم برمی گردم

وباخداحافظی ازپدرش جداشدوواردمدرسه شد

مریم بادیدن هنگامه لبخندزد وپس ازسلام واحوال پرسی باشیطنت گفت:

(منتظرنظرات شماعزیزان درموردوبلاگم-رمان هستم)


ادامه مطلب
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

تقدیم به ....

گل آفتابگردان را گفتند:
چراشبها سرت را پایین می اندازی؟

گفت :ستاره چشمک میزند،
نمیخواهم به خورشید خیانت کنم..........
به سلامتی همه اونایی که مثل گل آفتابگردان هستند

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

امتحان

 

7589997.jpg

عـزیـزم سـلـام یـه چـیزی بـیـا بـی وفـا بـشـیــــم
دوست دارم که ما یه جور از همدیگه جدا بشـیم
فکر شو کردم و گفتـم واســه چی دیوونـه شیــم
بهتره ما هـــــم مثــــــل تمــوم عــاقـلــا بــشـیـم
هــدف مـن و تـو از حـرف هـای زیـبـامــون چــیــه
کاشـــــــکی تصمیم بگیریم با یکی آشـنا بشیم
می دونی دیدم نمی شه من و تو با هم باشیم
هر کــدوم بــایــد بریــم دوبـــاره مـــبــتـلا بـشـیم
ما دو تـــا اســـیــر هــمدیـگــه شـدیم یه جـور بد
کاش فرامــــوش کنیم و از دست هم رها بشیم
دور شـــــــدیم از حرف های روزای آشنایی مون
سخته اما بیـــــــــــــــــا باز مثل غریبه ها بشیم
ستاره خواستم بچیـــــــــنم دیگه دستم نرسید
ما باید نزدیکتر از این به ســـــــــــتاره ها بشـیم
یه چیزی مثل شـــــــــــــک من و رها نمی کــنه
بیا امشـــــــــــــــب من و تو غرق یه دعا بشیـم
فکرش و کردی دیگه خـــــــدا ما رو دوسـت نداره
بیا باز بنده های عزیز واســـــــــــــــه خدا بشیم
خواستم امتحان کنم تو رو ببـینم چـی می گی
بیا به هر چی که بود تو شعــر بی اعتنا باشیم

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خوش به حال اسمونکه هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره...

به کسی توجه نمی کنه...از کسی خجالت نمی کشه...میباره و میباره...

اینقدر می باره تا ابی بشه...افتابی بشه...

کاش...کاش میشد مثل اسمون بود...کاش میشد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره افتابی بشی...

بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده...انگار نه انگار که غمی بوده...

                            همه چیز فراموشت بشه ...کاش میشد

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: شنبه 14 آبان 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

درباره وبلاگ

به دل نگیر دراین ضیافت فقیرانه من دعوت نداری...! میدانی.... بهای زیادی دادم.... پیوندباآنکه دوستش ندارم... نمیدانم....عادلانه است برای تاوان پس دادنم یانه؟!!! تاوان سادگی هایم......!


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

روزهای تنهایی

CopyRight| 2009 , cilentcry.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM