افسوس که تو از دل این مرده نمیدانی
نمیدانی که از یک روز هستی
دوروزش فکر وذهن یاد تو دارد
نمیدانی که بایاد هست که
خدایش رابه ارامی میستاید
نمیدانی که وقتی از تو فهمید
دلش سوزان وهیران است هردم
نمیدانی که وقتی زدی اه
او از آه تو اتش ساختو سوزید
نمیدانی که وقتی تولبخندی بر آوردی
اوزلبخنده تو جشنی بپاکرد
افسوس که ما همیشه از اعمال خودمان کوهی میسازیم
و پریشانیو دلسوخته گی یار را هیچ نمیدانیم