روزهای تنهایی

زخم هایم به طعنه می گویند:دوستانت چقدربانمک اند...!!!

کوچه

این همه راه نرفته...با خود می گوید من باید آدم مهمی شوم،

اشک در چشمانش حلقه می زند؛

یاد روزهایی می افتد که کودکی ساده بود در کوچه ی خیالِ دخترکی،آرام می دوید.

هم بازی هم بودند؛آسوده می خندیدند و گاهی بلند گریه،گاه گاه همدیگر را نوازش می کردند،

بی آنکه انتظاری از هم داشته باشند؛یک دوست داشتنِ عمیق  میانشان جاری بود؛

بی آنکه بدانند دوست داشتن یعنی چه...روزها گذشت؛

بزرگ شدند و دیگر می دانستند دوست داشتن چیست،

اما انتظاراتشان از هم بسیار شده بود؛نگاه ها سنگین،حرف ها سنگین تر...

اکنون دهکده شان،شهر شده؛شهر کوچه های بسیار دارد اما نه مثل آن کوچه ی خیالِ دخترک...

 


ادامه مطلب
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

بارالها

                             

 

بار الها تنهایم گذاشت انکه جانم پیوسته جانش بود

بار الها فریادرسم رفت گشته ام تنها در این وادی نامردان

به که گله کنم؟به کجا پناه برم؟خدایا مرا ببین دگر بس است

خورد گشته ام از این همه پلیدی ها دگر روح در بدنم زیادی می کند

مرا ببر مرا از خودم جدا کن چرا که نفرت وجودم را فرا گرفته

اشک بر چشمانم جاریست اما پناهم در کنارم نیست

ناله میکنم اشک میریزم اما چه سود دگر جان جانان کنارم نیست

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

درباره وبلاگ

به دل نگیر دراین ضیافت فقیرانه من دعوت نداری...! میدانی.... بهای زیادی دادم.... پیوندباآنکه دوستش ندارم... نمیدانم....عادلانه است برای تاوان پس دادنم یانه؟!!! تاوان سادگی هایم......!


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

روزهای تنهایی

CopyRight| 2009 , cilentcry.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM